آنچه در این مقاله میخوانید
چگونه با مهاجرت کنار بیاییم
«ببخشید که نشد ببینمت و ازت خداحافظی کنم. امیدوارم وقتی برگشتم ببینمت». پیامش را در وایبر برایم ارسال کرد. سال نود و چهار است و وایبر هنوز در دسترس ایرانیها می باشد و محبوب در آن زمان. بعد از خواندن پیام دوست صمیمیام، عصبانی و غمگین شدم. درک این مساله که چرا آن عزیز، وقت کافی برای دیدار خداحافظی با من صرف نکرده، برایم دشوار است. انگار که طرحوارههای مختلفی مانند رهاشدگی و بی اعتمادی در من فعال شدهاند. البته هنوز نمیدانم طرحواره چیست ولی سالها بعد متوجهش میشوم! با خودم فکر میکنم «هنوز نرفته خودشو گرفته. حیف اون همه رفاقت». و جملههایی طرحوارهای از این دست.
در سالهای بعد اما، با بیشتر شدن تعداد مهاجران اطرافم، متوجه شدم که آن عزیز، احتمالاً تحت چه فشارهای روانی (استرس) شدیدی بوده. و خب طبق معمول، فهم دقیقتر مساله برای من همدلی و در نتیجه شفقت ایجاد کرد و از آن خشم کاسته شد.
آمار تعداد مهاجران در دنیا؟
سازمان ملل میگوید در حال حاضر بیش از 281 میلیون نفر در دنیا تحت عنوان مهاجر زندگی میکنند. بیش از 3.5 درصد از کل جمعیت جهان. این عدد طی فقط 30 سال اخیر، 1.5 برابر شده است. آن زمان تقریباً 2.5 درصد از انسانها مهاجرت میکردند. یک عدد دیگر هم بگویم: بیش از 60 میلیون نفر از انسانها در ده سال اخیر به مهاجران اضافه شدهاند. سازمان ملل اما نمیگوید که در کنار رنج این 281 میلیون نفر از مهاجرت، چندصد میلیون نفر دیگر هم با رنج فقدان عزیزشان روبرو هستند.
بر اساس مشاهدات شخصیام (و نه دادههای علمی)، حدس میزنم به ازای هر مهاجر واقعی، چهار الی پنج مهاجر بالقوه هم هستند که در ذهنشان به طور جدی بهدنبال مهاجرت می باشند. اگر حدسم درست باشد، این یعنی حدود یک میلیارد نفر درگیری ذهنی با این موضوع را دارند. کم نیست. نه؟ در میان ما ایرانیها که با انواع خطرهای محیط زیستی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و شهروندی (انگار دارم شوخی میکنم! ولی واقعاً در همۀ این حوزهها اوضاع پرالتهابتر از هر زمانی شده) روبرو هستیم که احتمالا اوضاع از این شرایط عجیبتر هم است. در کنار مهاجران بالقوه، عزیزان این مهاجران بالقوه را هم در نظر داشته باش که مدام نگران مهاجرتِ احتمالیِ عزیزشان در آینده هستند. اینجا هم سازمان ملل حرفی برای گفتن ندارد. خب چه بگوید؟ همهچیز را که نمیشود کمّی و عددی کرد. بسیاری از آدمها خودشان هم نمیدانند چرا بد میخوابند، دوست ندارند از تخت خواب جدا شوند، مضطرب هستند یا دلشان آشوب است. سازمان ملل که دیگر جای خود دارد!
ابتدا این را بگویم که شخصاً بعید میدانم آن دویست و هشتاد میلیون انسان مهاجر زنده، و احتمالاً چند میلیارد نفر انسان دیگری که تا کنون به عنوان مهاجر در این جهان زیستهاند و رفتهاند، در یک غم بی انتها گرفتار شده باشند. بسیاری، در بلندمدت با داشتنیها و بودنیهای جدید قدری رضایت (یا حتی بیشتر) به دست میآورند. با فکر کردن به اینکه اگر این تغییر را تجربه نمیکردند، شاید جمیع داشتنیها و بودنیهایشان غصهدارترشان میکرد، خاطرشان طعم رضایت را بیشتر میچشد. بسیاریشان هم که در حوزههای مختلف مثل موسیقی، سیاست، ورزش، علم و … از سرآمدان جامعۀ جدیدشان شدهاند.
مهاجرت از نظر روانشناسی
در هر صورت اما، ما در روانشناسی مهاجرت را یکی از چهل و سه رویداد پرفشار زندگی انسانها میدانیم. مهاجرت سخت است، درد دارد، اذیت دارد. فردی که در آستانۀ مهاجرت است، غالباً احساس میکند زیر پایش سست شده. به قول روانتحلیلگرها، با از دست دادن ارتباط قوی با ابژههایش روبروست. درست مثل احساس من، وقتی در حال مهاجرت شغلی بودم. نیک میدانستم جای من آنجا (حسابداری) نیست و شوق رسیدن به مقصد (روانشناسی) داشتم، اما مطمئن نبودم تا رسیدن به مقصدم چه تجربههایی خواهم داشت. آیا اوضاعم بهتر میشود یا بدتر. این برایم اضطراب تولید میکرد.
سختی مهاجرت از این جهت است که باید بسیاری از داشتنیها و بودنیهایت را بگذاری و بروی. وقتی میگویم بگذاری، یعنی واقعاً بگذاری. واقعاً واقعاً بگذاری و بیخیال بشوی. بیخیال بشوی؟
مگر میشود یک دکمه در روانت پیدا کنی و با فشار دادنش تمام احساسهای خوب و بدت را پاک کنی؟ فعلاً که نه! پس بهتر است بگوییم سعی کنی بیخیالشان بشوی. فکرش را بکن! چقدر سخت! تو به چه چیزها یا آدمها یا مکانهایی علاقۀ زیاد داری؟ به مادرت؟ صدها جلد کتابات؟ دهها مهمانی سالانه با دوستانت؟ روابط دوستی و خانوادگی و کاریات؟ آن مبل راحتی محبوبات؟ آن کنج خانه؟ آن کافۀ همیشگی با موکاهایش؟ آن پیادهروی در بلوار محبوب شهرت؟ آن دلبریهای خواهر/برادر زادهات؟ به چه چیزهایی؟ بسیاریشان را باید بگذاری، راهت را بگیری و بروی و این گذشتن، ابداً تضمین نمیکند که در کوتاهمدت یا حتی بلندمدت با جایگزینی بهتر، یا دستکم با همان کیفیت، روبرو شوی. بسیاری از چیزها جایگزین ندارند. مثلاً آن چای و کلمپه/قطاب/کلوچه خوردنها با آن فرد محبوت که در وطنت جا گذاشتهای، چه کارخواهی کرد؟ با خوردن یک کوکی خوشمزه در چمنهای پارک زیبای مرکز شهر تورنتو جایگزین میکنی؟ کاش میشد. اما میدانی که این جایگزین واقعی نیست. مثل جایگزین کردن یک مسواک برقی جدید به جای مسواکی برقی قدیمیات نیست. اینجا احساس تو با عزیزت چیزی دیگر میگوید.
اگر در آستانۀ مهاجرتی
بد نیست در کنار همۀ فشارهایی که برای جمع کردن وسایل، هماهنگ کردن محل اقامت، چک کردن بلیطها و پاسپورت و … ، کمی از احساست با عزیزانی که دوست داشتی در مکان جدید زندگیات در کنارت باشند ولی نیستند، صحبت کنی. بله، قرار نیست گفت و گوی سادهای باشد. چه خوب میشود اگر سرت را بالا بگیری، با مهر نگاهشان کنی (به کسانی که از آن ها مهری در دلت داری) و احساست را از اینکه قرار است خیلی کمتر گرمای آغوششان را حس کنی، بیان کنی. چه خوب میشود اگر به خاطر داشته باشی که راه دشواری را پشت سر گذاشتهای و در پیش رو خواهی داشت. و از خودت مراقبت کنی. از خودی که تحت فشارهای زیادی بوده و هست و دستکم تا مدتی خواهد بود.
اگر در آستانۀ مهاجرت عزیزت هستی
در کنار دلار و آجیل و کشک و نبات و گل گاو زبان و ساقه طلایی و پفک نمکی، بد نیست کمی هم از احساسهایت با عزیزت صحبت کنی. احتمالاً گفت و گویی خشک (عاری از اشکِ فراق) خواهیی داشت، اما این اشکها التیام دهندهاند. میدانم، جای عزیزت را قرار نیست کسی پر کند. گفتوگوهای تصویری هم هرگز جایگزینی برای نوازش گونه هایش نخواهد بود. اما چه میشود کرد؟ تصمیم گرفته برای بهتر کردن زندگیاش این کار را انجام دهد و تو میدانی که قرار نیست با احساس گناه و … ، حال او را بد کنی. میدانی چارهای جز احترام گذاشتن به قدرت اراده و تصمیم شخصی او نداری. میدانی که خوشحال دیدن او –ولو در کنارت نباشد- شاید بسیار بهتر از آن باشد که در کنارت باشد اما غمگین.
مهاجرت سخت است. اما در میان ما ایرانیها چندان نادر نیست. به عزیزت اطمینان بده که مراقب خودت خواهی بود. عزیزت مراقب خودش خواهد بود.
شما می توانید در صورت نیاز به مشاوره آنلاین درباره مهاجرت و روش های کنار آمدن با آن از طریق لینک زیر اقدام بفرمایید
1 دیدگاه ارسال دیدگاه جدید
چقدر عالی نوشتید و چقدر سخته مهاجرت عزیزانمون