دیالکتیک

دیالکتیک
زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

دیالکتیک ارباب و بنده هگل

یا تو بگو خود از ابتدا بیگانه با خود
نویسنده: آقای دکتر محمد غضنفری

روانکاوی همه را به چشم بیمار نگاه میکند. آنجا ایستاده و در چشمان شما زل میزند. یا نوروتیک هستید که شانس آورده‌اید یا سایکوتیک هستید و کارتان با کرام الکاتبین است. از همین رو است که فارغ از اینکه فردی تحت استرس و فشارهای روانی باشد و نباشد باید مشتری روانکاوی شود،میتواند هم نشود. اجباری در کار نیست. بدون روانکاوی، بدون اینکه روانکاوی گوشه اتاق باایستد و به شما زل بزند شما طبیعی هستید، شما نرمال هستید. میخواهید نوروتیک باشید یا سایکوتیک. در هر دو حالت طبیعی هستید. شاهدش هم گفته داروین است: ”در طبیعت همه چیز طبیعی است”.

بر خلاف نگاه معمول روانشناسی به انسان، درست در جهت مخالفش است که روانکاوی نگاه میکند. وقتی روانکاوی گوشه اتاق میایستد و به شما زل میزند مثل جغد سر و ته شده است. به شما کج و معوج نگاه میکند. از آن روی که پاتولوژی یا آسیب روانشناختی از دل سلامت بیرون نمی آید. نه. این دید متعلق به روانشناسی رایج است. آدم ها نرمال هستند مگر اینکه به هر دلیل زیست شناختی یا روانشناختی دچار مشکل شوند. به نظر میرسد که روانکاوی برعکس می‌اندیشد. نرمال بودن یعنی همان پاتولوژیک بودن و به سمت سلامت حرکت کردن یعنی غیر نرمال شدن. در واقع تنها با غیر نرمال شدن است که میتوان از پاتولوژی ها و آسیب های روانشناختی گریخت.

برای فهمیدن این نگاه کج و معوج به انسان نیازمند سفری در طول زمان هستیم. وقتی که من یا سوژه به وجود آمد. میدانید، وقتی شما چشمتان به یک دستگاه یا ماشین پیچیده می‌افتد حیرت زده میشوید که چه قدر مهندسی پیچیده‌ای دارد و احتمالاْ برای اینکه سرپا شود زحمت زیادی بابتش کشیده شده است. اما هیچ وقت راجع به پیچیده‌ترین سازه کیهان اینطور فکر نمیکنیم که چه طور شکل گرفته و به وجود آمده. خوب راستش به خاطر این است که اصلاْ تصوری از به وجود آمدنش نداریم. ما نیازمند یک مهندسی معکوس هستیم تا بتوانیم نحوه شکل گیری سوژه یا من فاعلی را نشان دهیم.

اولین رگه‌های تملک و مالکیت در بچه‌ها حدود هجده ماهگی شکل میگیرد. ”این عروسک من است”. ”این غذای من است”. کسی به جز همان نگاه خیره روانکاوی نیست که بپرسد این من را از کجا آورده‌ای که هی منم منم میکنی؟!! لکان، برای توضیح شکل گیری اولیه این من از نظریه مرحله آینه ای کمک میگیرد. همان نظریه‌ای که هم مقدمات اخراجش از انجمن بین المللی روانکاوی را فراهم کرد و هم او را به سمت شکل دادن منسجم تر نظریه‌اش پیش برد. گویی لکان خود نظریه آینه‌ای را با بیان نظریه آینده ای تجربه کرده. اگر لکان از انجمن بین المللی روانکاوی اخراج نمی‌شد، تو بگو بیگانه نمیشد، هیچ وقت لکان، لکان نمی‌شد. همانطور که من برای اینکه من شود نیازمند یک انتخاب اجباری بیگانه شونده با خود است. لکان با بیگانه شدن از انجمن، خودش را بازشناخت و شکل بخشید.

برای فهمیدن دقیق‌تر مرحله آینده‌ای نیازمند یک اشاره کوتاه به یکی از فصل های کتاب عظیم و صعب الخوانش هگل به اسم ”پدیدار شناسی روح” هستیم. برخی از هگل شناسانی که عمر درازی را صرف شناخت او کرده‌اند هنوز که هنوز است بیان میکنند که از درک همه‌ی این کتاب عاجز هستند.
اساساْ هگل فیلسوف سخت نویسی است که از دلش تا دلتان بخواهد آدم ها گاهاْ متضاد بیرون آمده است. در فصل ارباب و بنده، هگل بیان میکند که ارباب برای اینکه ارباب باشد نیازمند بنده است. بدون اینکه بنده ارباب را بازشناسی کند اربابی وجود نخواهد داشت. و متقابلاْ بنده برای اینکه خودش را بازشناسی کند نیازمند نگاه ارباب است. تا ارباب او را خطاب قرار ندهد سوژه‌ای در کار نیست، منی به وجود نمی‌آید. البته اینجا هگل یک تمایز بین ارباب و بنده قایل میشود که بسیار زیرکانه و قابل تامل است. او معتقد است که ارباب هیچ راهی به جز بازشناسی توسط بنده ندارد. اما بنده به یک طریق دیگر هم میتواند تبدیل به سوژه شود. بنده به واسطه اینکه کار میکند میتواند خودش را بازشناسی کند. با کار خلاقانه، بنده قادر است که سوژه شود. در واقع به نحو مضحک و آیرونیکی این ارباب است که  بیشتر نیازمند بنده است تا بنده نیازمند ارباب.

دیالکتیک چیست

نظریه مرحله آینه‌ای لکان از دل همین دیالکتیک ارباب و بنده هگل بیرون می‌آید. وقتی نوزاد به دنیا می آید هیچ چیزی به جز توده‌ای گوشت و استخوان وجود ندارد. او تنها ماده خام است. البته بهتر است ضمیر سوم شخص مفرد را برایش به کار نبریم. میتوانیم به جای او بگوییم آن. زیرا هنوز اویی وجود ندارد. یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم همه چیز او است. به همان نحوی که در نظریه ارباب و بنده هگل اشاره شد، چون دیگری وجود ندارد منی برای نوزاد وجود ندارد. یا به نحو متناقض نمایی میتوان گفت هرچه هست من است. هیچ مرزی نیست. هیچ حدی نیست. یک اقیانوس بیکران که همه آن، تعریف آن است.

تا قبل از حدود هجده ماهگی وقتی مادر تصویر نوزاد را در آینه به او نشان میدهد و کیف میکند در واقع میتوان اینطور گفت که مثل این می‌ماند که تصویر یک گاو را دارد به گاو نشان میدهد. گاو هیچ درکی از تصویر خودش ندارد. چنانکه نوزاد قبل از مرحله آینه‌ای هیچ درکی از من خودش ندارد. در نهایت ناگهان به واسطه تقلاهای مادر یک ادراک دست و پا شکسته از خودش ایجاد میشود. باید توجه داشت که وقتی صحبت از آینه میشود منظور هم میتواند آینه حقیقی باشد و هم میتوان چشم مادر را به عنوان آینه در نظر گرفت. به واسطه نگاه‌های خیره مادر به او و خطاب قرار دادنش به اسم است که کودک خودش را بازمیشناسد. تازه میفهمد که دیگری وجود دارد. تازه میفهمد که دست و پاهایش از جایی شروع میشود و جایی تمام میشود. لکان معتقد است که این دست آورد از ابتدا همراه با یک بیگانگی است (این کلمه بیگانگی را نباید با کلمه بیگانگی از کار در ادبیات مارکسیسم اشتباه گرفت). این تصویر کودک از خودش همراه با بیگانگی است چون به واسطه حضور یک دیگری شکل گرفته است. به هیچ عنوان من منسجمی هنوز وجود ندارد ولی به صورت خیالی کودک این تصویر را برای خودش میسازد. به همین خاطر است که مرحله آینه‌ای در دل امر خیالی اتفاق می‌افتد.

لکان برای نشان دادن اینکه منظورش از تصویر خیالی چیست مثال بسیار جالبی می‌آورد. اگر ما یک گلدان داشته باشیم و زیر این گلدان یک شاخه گل را به صورت برعکس بچسبانیم و سپس در یک طرف گلدان یک آینه محدب کار بگذاریم و در طرف دیگر گلدان یک آینه مقعر کار بگذاریم، تصویری که در آینه مقعر از گلدان ایجاد میشود یک تصویر برعکس نیست. تصویری که از گلدان ایجاد میشود کامل است. گلی که در حقیقت زیر گلدان و به صورت برعکس چسبیده شده است در تصویر به نحو طبیعی در دل گلدان جای میگیرد. به وجود آمدن تصویر ابتدایی نوزاد از خودش در واقع اینگونه شکل میگیرد.

همانطور که بیان شد خودی که به وجود می آید از ابتدا دچار بیگانگی است. بعد ها طی مراحله جدا سازی از مادر، توسط حضور پدر این سوژه شکل مستحکم تری پیدا می‌کند و کم کم وارد عرصه نمادین می‌شود که موضوع صحبت این نوشته نیست. اگرچه خود نوزاد یا بهتر است بگوییم سوژه به مرور زمان استحکام بیشتری پیدا میکند و دایماْ خودش را باز میشناسد اما هیچوقت هسته مرکزی که دچار فقدان است کامل نمی‌شود. هیچوقت این فقدان پر نمیشود. اما همیشه یک تقلایی برای پر کردن این شکاف توسط سوژه وجود دارد که در واقع میل سوژه را رقم میزند. آن چیزی که در ادبیات لکانی ابژه-علت میل نامیده میشود. اینجا است که پاتولوژی‌ها میتوانند شکل بگیرند.

هرکسی، هر سوژه ای برای پر کردن این فقدان راهی را پیدا میکند. راهی که هر فرد پیدا میکند دقیقاْ همان چیزی است که خود روانشناختی او را هم استحکام بیشتری میبخشد و هم دچار اعوجاج یا پاتولوژی می‌سازد. در واقع وقتی از آسیب روانی در نگاه روانکاوی لکانی صحبت میکنیم میتوان گفت داریم از تلاش سوژه برای حفظ کردن تصویر سوژه حرف میزنیم. اگر آن آسیب به وجود نیاید سوژه از درون فرو میپاشد و نمی تواند خودش را بازشناسی کند. اگر آسیب روانی به وجود نیاید یعنی اینکه سوژه فقدانی را در خودش احساس نمی‌کند و به واقع خودش را طبیعی و نرمال میپندارد. طبیعی و نرمالی که در دنیای روانپزکی اسمش اسکیزوفرنی است. به نحو خنده آوری میتوان گفت آنچه در روانپزشکی جز شدیدترین آسیب‌های روانی قرار میگیرد به نحو متناقض نمایی طبیعی‌ترین حالت ممکن برای انسان است. اسکیزوفرن هیچوقت فقدان را در خودش احساس نمی‌کند و بنابراین میلی هم برای پر کردن این فقدان ندارد.

سوژه به گونه خیالی فکر میکند آن چیزی که این فقدان را پر میکند نزد دیگری است. ابتدا تصورش این است که مادر دارای فالوس است (فالوس اینجا به معنی چیزی است که نماد هیچ چیز است. فالوس نماد آن چیزی است که میتواند فقدان را از بین ببرد) و سپس میفهمد که مادر خودش هم به دنبال فالوس میگردد. پس بنابراین فالوس احتمالاْ نزد پدر است. انتخاب راه به دست آوردن فالوس پدر یک انتخاب اجباری برای داشتن نوع خاصی از آسیب روانی است. بدون داشتن آسیب روانی هیچکس، کس نمی‌شود.

به همین نحو وقتی سوژه وارد فضای تحلیل و رواندرمانی میشود. به واسطه فرایندی که انتقال نامیده میشود گمان میکند که روانکاو دارای فالوس است. این روانکاو است که همه چیز را میفهمد و به واسطه همه چیز دانی او جایگاه بسیار بالایی به او میبخشد. بعد از مدتی روانکاو برای تحلیل شونده تبدیل به ارباب میشود. او فکر میکند تنها به واسطه حضور ارباب و روانکاو است که میتواند خودش را بازبیابد. اگرچه این مرحله از تراپی اصلاْ اتفاق درمانی صورت نپذیرفته است اما برای حرکت به سمت بهبودی لازم است. تحلیل شونده ابتدا باید بتواند به واسطه انتقال روانکاو را در جایگاه همه چیز دان قرار دهد. حتی در این برهه از درمان ممکن است به نحو اعجاب برانگیزی مریض احساس بکند که درمان صورت گرفته است.
فقط یک روانکاو از خود راضی و خام است که اینجا حرف بیمار را باور میکند. به مرور زمان و در طی فرایند درمان روانکاوانه سوژه بالاخره متوجه میشود که خود روانکاو هم دارای فقدان است. در این مرحله است که سوژه تا حدی میتواند به واسطه خلاقیت درونی خودش، به مثابه بنده ای که از طریق کار کردن خودش را بازمیشناسد و نیازمند ارباب نیست خودش را بازبشناسد. در این مرحله است که علایم آسیب روانشناختی که تلاش سوژه برای سوژه بودگی است بیهوده میشود و سوژه با خیال راحت می‌تواند دست از آنها بکشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

مطالب پیشنهادی

فهرست
×
واتس آپ