جان کافی
نویسنده: هلیا زرشناس، روانشناس کودک
مریم بیا میخوایم عکس بگیریم
+شما بگیرید من با این قیافهم بیام ، عکستون خراب میشه
-امیر، لیلا دختر خیلی خوبیه، میخوای یه قراری بذاریم بیشتر باهم آشنا بشید
+دختر مردم رو میخوای بدبختش کنی؟ اخه با من!؟ چه گناهی کرده؟ کی دلش میخواد واقعا با مردی مثل من باشه
خاطرات و تجربههایی مثل موارد بالا، نشان میدهند که احتمالا لالایی شبانه این افراد در دوران کودکی،”تو کافی نیستی، باید بهتر باشی و…” بوده است. والدین این کودکان به این راحتیها از آنها راضی نمیشدند، و شاید حتی هیچ وقت نتوانستند به رضایت کامل مامان باباشون دست پیدا کنند، چرا؟ چون همیشه یک چیزی کم بوده، یا کارهایی که کردند و موفقیتهایی که بدست آوردند، پیش پا افتاده به حساب آمده است.
بزرگ شدن با والدین سختگیر و انتقادگر، علاوه بر اینکه احساسهای دردناکی مانند شرم، خجالت، حقارت و … را در جان ما میکارد، متاسفانه این امکان را هم برای ما به وجود میآورد که خودمان نیز تبدیل به مامان بابا و کلا آدمهایی انتقادگر و سختگیر شویم.
طبیعی هم هست، چون همیشه به این اعتقاد پیدا کردیم که یک چیزی در درون ما میلنگد، سرجایش نیست، یک چیزیمون هست، خوب نیستیم… و اگه اطرافیانمان متوجه این کافینبودن ما شوند، شاید اصلا ما را ترک کنند…پس باید خیلی تلاش کنیم، خیلی به همه چیز حواسمان باشد!
دستگاه فوق حرفهای عیبیاب درونی!
انگار در درونمان یک دستگاه عیب یاب گذاشته میشود تا در هر لحظه بگردد و عیب و ایرادی را در ما پیدا کند و یادمان بیاندازد که خوب نیستیاااا، هنوز که هنوز کافی نیستاااا.
در مواقعی هم ممکن است تمرکز این دستگاه درونیمان بر روی دیگران باشد و مثل یک موتور جستجوگر حرفهای در کسری از ثانیه عزیزانمان را بررسی و شروع به انتقاد کردن و ایراد گرفتن از آنها کند.
این چرخه نه تنها با رنج کافی نبودن همراه است، بلکه روابط بین فردیمان را به شدت تحت شعاع قرار میدهد و کیفیت آن را بسیار کم میکند.
حالا چیکار کنیم؟
اول از همه بهتر هست روی خودمان متمرکز شویم و به این سوالات پاسخ دهیم:
*در طول روز چند بار از خودتان انتقاد میکنید؟
*چقدر خودتان را به خاطر لباسی که انتخاب کردید، حرفی که زدید، درخواستی که داشتید و … خودتان را سرزنش میکنید؟
* سر مسائل ریز و درشت به خودتان خیلی سخت میگیرید؟
*از منِ تون راضی هستید؟ یا برای اینکه از خودتان راضی باشید خیلی باید زحمت بکشید؟
اگر پاسختان به پرسشهای بالا، زیاد و خیلی زیاد هست نشان میدهد که شما در طول روز زیاد با خودتان در جدال هستید.
حالا یک سوال دیگر
* این رفتارها شما را یاد کسی نمیاندازد؟ مثلا مامان باباتون؟
رفتاری که الان با خود ۳۰ سالهتان دارید چقدر شبیه رفتاریاست که والدینتان با شمای ۱۰ ساله داشتهاند…
اگر به این نتیجه رسیدید که شما هم دقیقا دارید پا جای والدینتان میگذارید،پس بهتر است کمی در این مورد تامل کنید.
اگر بتوانید آرام آرام رویهتان را تغییر بدهید و عیب یاب درونیتان را از برق بکشید، طعم شیرین پذیرش وجودتان را خواهید چشید و زندگیتان دلپذیرتر خواهد شد. اما گاهی ریشهی این علفهای هرز کافی و خوب نبودن آنقدر عمیق است که به تنهایی از پس آن برنمیآییم و به کمک یک متخصص نیاز داریم.
در ارتباط با کودکانمان
در اینجا کار کمی سخت میشود چرا که اگر ما به عنوان مامان بابا، تعریف و تصور درستی از خوب و کافی بودن یک کودک نداشته باشیم، ممکن است رفتارهای سختگیرانه و انتقادی زیادی که نسبت به او داریم را به پای دوست داشتن و نگرانی برای آینده و زندگی او بگذاریم…
اما موفقیت با چاشنی انتقاد، تحقیر و مقایسه هیچ لذتی به همراه ندارد. چرا که به بهای پذیرفته نشدن و فراموشی وجود با ارزش کودک تمام میشود. کاملا قابل درک است که بیشتر والدین دوست دارند کودکشان موفق و خوشبخت شود و به و قولی سری در سرها در آورد. ولی اگر تعریفمان را از موفقیت کودک به جای کسب رتبه، نمره، مدال و … به خودآگاهی او از خودش، پذیرش و دوست داشتن خودش و داشتن یک رابطه امن با والدین تغییر دهیم. مسیر موفق شدن کلا تغییر میکند.
این مسیر رنج زندگی را برای کودک کم میکند، به او جرات بودن و تجربه کردن را میدهد. چیزی که خیلی از آدمها از نعمت داشتن آن غافلاند.
نظرات و تجربیات خود را در ارتباط با موضوع جان کافی با ما در میان بگذارید و در صورت نیاز به مشاوره آنلاین درباره سخت گیری و کافی بودن با ما از طریق لینک زیر در ارتباط باشد: